شعر ترانه می شوم زتو
سلام و عرض احترام، این نوشته رو که شب گذشه نوشتم تقدیم همه شما عزیزان می کنم:
ترانه می شوم زتو
مستانه میروی و من مستانه می شوم زتو رندانه دم وا می کنی رندانه می شوم زتو
افسونی و افسانه ای ، دل را تو صاحب خانه ای افسون کنی روح مرا افسانه می شوم زتو
مهرم دهی، شورم دهی، شعرم دهی نورم دهی با مهر می گویی سخن مهرانه می شوم زتو
گویند عشق دیوانگی است، دیوانه ات من گشته ام من عاشقم، با عشق هم فرزانه می شوم ز تو
جان دل است در جان تو، جان در پی قربان تو جانانه ی جانانه ام، جانانه می شوم زتو
امید در تاریکی ام،ای نور در این تیرگی شمعم تویی ای روشنی پروانه می شو زتو
درویش وار پادشاه، روشن گری تو همچو ماه در عین سادگی خود شاهانه می شوم زتو
غرق صفایت گشته ام، محو وفایت گشته ام اوج سپاسم با تو است، شکرانه می شوم زتو
دام تویی و دانه ایی، بر دلم آشیانه ای یکه ای و یگانه ای، یگانه می شوم زتو
چشم اسیر تو شده، نشان ز تو طلب کند چشم مرا نشانه ای ، نشانه می شوم زتو
گوشه نشین بوده دلم، میانه می شوم زتو سکن مرا شکسته ای، روانه می شوم زتو
حس عچیب حال من، مجنون از غوغای توست مجنون تو کرده ای مرا، دیوانه می شوم زتو
باز نوشته ام زتو، باز کم آورد قلــــــــم شور تو کرده ای مرا، ترانه می شوم ز تو...
مهدوی نسب